هرچی ازش میپرسیدی در جوابت میگفت : آره ...
میگفتم : منو میشناسی؟ میگفت : آره ...
میگفتم : اینجا خوبه برات ، راحتی ؟ میگفت : آره ....
میگفتم : خوشحالی که اینجایی ؟ میگفت : آره ...
میگفتم : می خوای بریم بیرون یه دوری بزنیم ، دلت واشه ....
اونوقت ، جیغ میکشه و داد و فریاد می کنه که نه! نه! نه!
بعداً دلیلش رو پرستار آسایشگاه میگه که :
آخه ، با همین بهونه آوردنش ، سرای سالمندان.....
خیییلی قشنگ بود
1396/10/21 - 16:33 توسط Mobile·ممنونم
1396/10/21 - 16:33 ·خواهش میکنم
1396/10/21 - 16:34 توسط Mobile·چ غمناک
1396/10/21 - 19:02 توسط Mobile·عالی بود گلم
1396/10/21 - 19:03 توسط Mobile·ممنونم سوری جان نگاتون عالیه
1396/10/21 - 21:37 توسط Mobile·قربانت مهران جان
1396/10/23 - 12:21 توسط Mobile·[لينک فقط براي اعضا قابل مشاهده مي باشد]
1396/10/23 - 12:24 ·خودت گلییییی ک
1396/10/23 - 12:25 توسط Mobile·ممنونم
خواهش ميكنم
1396/10/23 - 12:26 ·